هرگز...
پنج شنبه 6 2 1386 23:22
هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری.   
 
 هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری.  
 
 هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری.
برچسب ها :
راز دار
پنج شنبه 6 2 1386 23:18
هیچ وقت رازت را به کسی نگو. وقتی خودت نمی توانی حفظش کنی . چطور انتظار داری کسی دیگر برایت رازت را نگهدارد.
برچسب ها :
بدنبال تو میگردم
پنج شنبه 6 2 1386 23:16
 
در غبارهای به جامانده از سکوت ، در خلوت یاسهای پر احساس ، کنار آینه هایی از جنس باران ، هرکجا که تنهایی می شکند، هرکجا که اولین فرشته
 
، خدا را صدا می زند، روی زمزمه های گل سرخ: مثل همیشه به دنبال تو می گردم.
برچسب ها :
چند حکایت!!
پنج شنبه 6 2 1386 23:7
 
 

منتظر

بیست سال قبل بود.استکان چای رو گذاشتم جلوش.نمی دونستم چطوری بهش بگم.سه سال بود ازدواج کرده بودیم.اما هر وقت از بچه دار شدن حرف میزدم ترش میکرد.دل تو دلم نبود.وقتی چای سرد سرد شد مثل یخ ،بدون قند سر کشید.همه کارهاش سرد بود ،حتی چای خوردنش.می خواستم بعد از شام بهش بگم اما بیرون رفت.فکر کردم زود برمی گرده.ولی ازش خبری نشد.به هیچ کس چیزی نگفتم.می گفتم برمی گرده ،اما امشب عروسی پسرمونه و اون هنوز برنگشته...
 

***********************

 
جای خالی
خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده.»
و شلیک خنده کلاس را پر کرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند.لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پر نکرد...
 

***********************

دست تقدیر
این اواخر دردهای پی در پی امانش را بریده بود.باورش نمی شد که قلبی به بدنش پیوند شده باشد.
- «تو رو خدا بگید کی قلب عزیزش رو به من هدیه کرده؟»
نامزدش امیر در حالی که دست او را در دست داشت گفت:«جوانی که بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده بود.»
بعد عکسی را از جیبش بیرون آورد.عکس محمد بود ،خواستگار قبلی اش.همان که برای خوشبختی او حاضر بود با ماشین قراضه اش صبح تا شب مسافرکشی کند و حالا با همان ماشین تصادف کرده بود.دستش را روی قلبش گذاشت.خیلی تند می تپید.گریه امانش نداد...
 

***********************

 
فرصتی برای جبران
لبخند بر لبهای کمرنگ مرد نشست:«اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه.حرف بزن.دلم واسه صدات تنگ شده.دو ساله نشنیدمش!»
قطره اشک از صورت زن روی بالش مرد چکید.مرد گفت:«میدونی سحر!؟می خواستم جبران کنم!اما دیگه دیره...میگن قلبم دیگه نمی خواد کار کنه، بی معرفت رفیق نیمه راه شده»
لبهای زن از فرط بغض لرزید.آرام سر بلند کرد.اشک پهنه صورتش را پر کرده بود.
-حمید!به خاطر من زنده بمون!می خوام همه چی رو از نو بسازم.بهم یه فرصت دیگه بده.»و آرام خواند:«ما گرچه در کنار هم نشسته ایم...بار دگر به چشم هم چشم بسته ایم...دوریم هر دو دور...»
پرستار سرم را از دست مرد خارج کرد:«متأسفم!تموم کرد...»
 

***********************

  شاد و بهروان باشید

برچسب ها :
کوچه
پنج شنبه 6 2 1386 23:4
 
کوچه
 
 
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
 
 
در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو،درخشید
باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید؛
 
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخوسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
تو،همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت
 
 
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
 
 
یادم آید : تو به من گفتی
از این عشق حذر کن  
لحظه ای چند براین آب نظر کن،
آب، آیینه ی عشق گذران است ،
تو امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است است
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن
 
 
با تو گفتم :« حذر از عشق! ـ ندانم
سفر از پیش تو، هرگز نتوانم، نتوانم

روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم
 
 
باز گفتم که:« تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
 حذر از عشق ندانم، نتوانم
 
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت
 ...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
 
یادم آید که: دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم .
نگسستم، نرمیدم .
 
رفت در ظلمت غم آن شب و شب ها ی دگر هم ،
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،
نکنی دگر از آن کوچه گذر هم
 ...
 
 
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
برچسب ها :
یک دقیقه ...
پنج شنبه 6 2 1386 23:3
 

هر روز صبح يك دقيقه وقت براي خودتان كنار بگذاريد؛
بنشينيد و فكر كنيد.

يك دقيقه وقت بگذاريد
و كار كوچكي براي ارج نهادن به خود انجام دهيد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
و بر آن شويد كه امروز را از افسوس هاي گذشته و
دلواپسي هاي آينده پاك كنيد
يك دقيقه وقت بگذاريد
و فكر كنيد يك مورد نگران كننده تا چه اندازه ارزش
غصه خوردن و تنش عصبي دارد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
و نگذاريد كه چيزهاي كوچك شادماني شما ر ا بر هم بزند.
يك دقيقه وقت بگذاريد
و اثرات حرف هاي غير منصفانه را از بين ببريد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
تا از افكار منفي خلاص شويد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
و تجربه اي لذت بخش را به خاطر بياوريد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
تا به تمدد اعصاب بپردازيد.
يك دقيقه وقت بگذاريد
و تصميم بگيريد كه از هيچ كس انتظار تشكر نداشته باشيد
يك دقيقه وقت بگذاريد
و بر آن شويد كه اجازه ندهيد كسي در شما احساس حقارت
به وجود بياورد
و بلأخره آخرين دقيقه روز خود را به اين اختصاص دهيد
كه تصميم بگيريد به هيچ وجه در مورد آنچه ديگران ممكن است
درباره شما بگويند يا فكر كنند نگران نباشيد.

 
برچسب ها :
گفتمش....!!
پنج شنبه 6 2 1386 23:1
 
گفتمش چاره غم داني چيست؟
گفت: اشک از غم تو مي کاهد
گفتم : افسوس ، غم از حد بگذشت
گريه هم خاطر خوش مي خواهد!
؟
              --------------
امشب تمام خويش را از غصه پر پر ميكنم
گلدان زرد ياد را با تو معطر مي كنم 
تو رفته اي و رفتنت يك اتفاق ساده نيست
ناچار اين پرواز را اينبار باور مي كنم 
يك عهد بستم با خود كه وقتي بيايي پيش من
به احترام رجعت من ناز كمتر ميكنم 
يك شب اگر گفتي برو ديگر ز دستت خسته ام
ان شب براي خلوتت يك فكر ديگر ميكنم 
صحن نگاهت را بر روي اشتياقم باز كن
من هم ضريح عشق را غرق كبوتر ميكنم 
شعري است باغ چشم تو غرق سكوت وارزو
يك روز من اين شعر را تا اخر از بر مي كنم 
گر چه شكستي عهد را مثل غرور ترد من
اما چنان ديوانه ام كه با غمت سر ميكنم 
زيبا خدا پشت وپناه چشم هاي عاشقت
با اشك وتكرارو دعا راه تو را تر ميكنم
 
 
كاغذتم احساساتت رو روم بنويس .عصبانيتهات رو روم خط خطي كن . اشكاتو باهام پاك كن.حتي اگه سردت شد بسوزونم تا گرم بشي .فقط دورم ننداز
برچسب ها :
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 336369
تعداد نوشته ها : 344
تعداد نظرات : 140
Rss